۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه
ننه قوزی
۱۳۸۸ آذر ۲۴, سهشنبه
چه قدر تنهایم
تا چشمهایم را نوازش کند
2
چشم که می گشایم
رویای لبخندت را می بینم
که مسحورم کرده
3
باد می آید
بارانی را آرزو دارم
که تو
در کنارم باشی
4
خسته ام
چه قدر تنهایم ...
5
در آینه ماه تو را می بینم
تو هم مرا می بینی؟
6
از سقوط می ترسم
می خواهمت
تا نترسم
7
بر صخره ای بلند
زیر رگبار باران
ماه ما را نظاره می کند
با نوازش دستانت
به خواب می روم
و به امید لبخندت
چشم می گشایم
چه قدر تنهاییم ...
19 مهر 1378
پی نوشت : راستی جمعه پیش نمایش " من حرفی ندارم ، دنبالشو نگیر" رو دیدم. وقتی یه ارگ گیر آوردم، از خوشحالی در مورد این نمایش هم می نویسم. همینقدر بگم که فوق العاده است و دیدنش رو به همه توصیه می کنم.
۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه
ما یه مورچه توی خونه داریم
1- اگه عینکی باشی و یه روز عینک نزنی متوجه میشی که همه آدمها شکل همن. یه کله دارن ، دو تا چشم ، دو تا ابرو ، یه دماغ و یه دهن و البته دو تاگوش که معمولا خیلی به درد نمیخوره. همون یه دهن که توش یه زبون هست برای اینکه بگن عجب آدمی کافیه.
2- اینقدر کار دارم که نمیدونم کدوم رو اول انجام بدم.
روی مبل دراز میکشم و فکر می کنم که کدوم رو اول انجام بدم.
تیک تاک
تیک تاک
تیک تاک
دیگه وقتی نمونده تا کاری رو که باید اول انجام می دادم ، انجام بدم.
3- اگه یه روز تعطیل به هر دلیلی گذرتون به میدون آزادی می افتاد لطف کنین و سر گذرتون رو کج کنین و برین یه جای دیگه. چرا؟ آخه در روزهای تعطیل اسم میدون آزادی بین دوستان کارگر به عنوان تفرجگاه در رفته . اون هم چه تفرجگاهی ! اونقدر شلوغه که فکر میکنین اومدین راهپیمایی یا غیر سیاسیشو بگم ؛ اومدین پارک.
4- وقتی بچه بودم داستان مورچه ای که با تلاش به چیزی که میخواست ، می رسید رو خونده بودم و خوب بزرگ هم که شدم باز هم خونده بودم ولی هیچوقت از نزدیک ندیده بودم. تا اینکه چند روز پیش که پسر بنده سعی داشت سه تا عروسک ، چهار تا ماشین و چند تا تیکه لگو رو توی یه کامیون فسقلی جا بده و هی نمیشد و هی تلاش کرد و هی نمیشد و ... خوب وقتی احساس نا امیدی کرد با گریه احساسشو تخلیه کرد و بعد در برابر نا باوری من نه تنها همه اون وسایل رو توی کامیون جا داد بلکه کامیون رو هم حرکت داد بدون اینکه اونها بریزن پایین. خوب ما یه مورچه توی خونه داریم که با نگاه کردن بهش یاد می گیریم که امیدوار باشیم.
بعد نوشت : از همه دوستانی که توی این وبلاگ کامنت میذارن و با اینکارشون من تنبل رو به نوشتن وامیدارن ، خیلی سپاسگزارم و شرمنده ام که توی بلاگ اسپات نمیشه جواب هر کامنت رو کنار خودش نوشت. راستی آقای بهشب اگه ما میریم نمایشنامه خوانی تماشا می کنیم ، شما که داری اجرا میکنی. یه بلیط هم برا ما جور کن بیایم جشنواره اجراتون رو ببینیم. چون فکر نکنم بشه به این راحتیا بلیط گیر آورد.
۱۳۸۸ آذر ۳, سهشنبه
اون دنیا
2- اون هفته ختم مادر یکی از استادام بود و بچه ها ادرس سر راست به من نداده بودند. توی کوچه پس کوچه های نزدیک مسجد گم شده بودم درحالی که فقط یه ربع تا پایان مراسم مونده بود. همون موقع توی یکی از کوچه ها توکای مقدس رو دیدم. مطمئن بودم از همون جایی برمی گرده که من دارم میرم. پس رفتم جلو تا آدرسو ازش بپرسم. خوب وقتی دائم وبلاگ کسی رو میخونی یه جور احساس صمیمیت باهاش حس میکنی که یه جورایی عجیبه. بدون اینکه حواسم باشه که من خواننده وبلاگ اونم و میشناسمش ولی اون که منو نمیشناسه ، رفتم جلو و با احساس یه آشنا سلام کردم و ادرس پرسیدم. اون موقع بود که با دیدن نگاه متعجبش به خودم اومدم و مثل یه غریبه از نشونیی که بهم داده بود تشکر کردم و رفتم تا به مراسم ختم برسم. واقعا که عجب دنیاییه این دنیای مجازی.
3- این هفته یه دوجین فیلم دیدم ولی همشون که به درد بخور نبود تا تبلیغشونو بکنم. فیلم های Trapped , Amazing Grace , Twilight , State Of Play و Edge Of Love رو دوست داشتم. ممکنه شما ببینین دوست نداشته باشین.
4- شنبه جلسه نمایشنامه خوانی " از پشت شیشه ها " کار مرحوم اکبر رادی بود که با حضور بهرام بیضایی اجرا شد. نمایشنامه رو قبلا خونده بودم وبه نظرم اجرای بدی نبود به جز یکی از بازیگرها که نمی دونم چطور برای نقش به اون مهمی فرد خامی مثل اون انتخاب شده بود.راستی پسر کوچولوی من کوچکترین فرد شرکت کننده در این جلسه بود و خیلی هم از نمایشنامه خوانی خوشش اومد اگرچه داستانش رو نفهمیده بود.
کار بعدی اکبر رادی 28 آذر در فرهنگسرای ارسباران برخوانی می شود.
۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه
اصلاح رفتارهای غلط اجتماعی
*پی نوشت : احیانا فکر نکردین که من خودشیفته ام و فکر میکنم رفتار درست اجتماعی رو بلدم که؟
۱۳۸۸ آبان ۱۹, سهشنبه
بعد از مدتها ننوشتن
۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سهشنبه
گم کردم
توی باد. توی خیال. توی خواب. توی تنهای هام.
دلمو گم کردم.
توی لبخند تو. توی بازیهای پسرم.
توی دستهای بسته ، پشت سرم.
گیجم
فکر کنم راهم هم گم کردم.
توی تاریکی. توی شلوغی. توی سردرگمی.
گوشهام
جز غرولند یه پیرزن
چیزی نمی شنوه :
"زود باش"
"زود باش"
هولم نکن
من
که همه چیزمو گم کردم
نمی خوام
دست و پام هم گم کنم.
10 شهریور 1388
۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه
نگین
نگین ترسیدم؛ بوی تنها موندن تو تاریکی می اومد. نه! چراغو خاموش نکن!
مرد1 این چه ساعتی بود؟
نگین دیروقت.خسته بودم. اونقدر که رمق نداشتم آرایش عروسو از صورتم پاک کنم. بهش گفتم "نه چراغو خاموش نکن" ولی کرد. یه خنده زورکی نشونده بودم رو لبم که نفهمه خوشحال نیستم. گفت"امشب حسابی نیشت باز شده بود." نیش؟ یه دلشوره آشنا ریخته بود تو دلم، ولی هنوز نمی دونستم چیه. پرسیدم نیش؟
زن1 عروس شب عروسی نخنده چیکار کنه؟
نگین گفت"عروس با دامادش می خنده. تو چرا با پسرعموت می خندیدی؟" خنده م گرفت. گفتم"با کدومشون؟" گفت"خودت نمی دونی با کدوم خندیدی؟" نمی فهمیدم. هنوز نمی فهمیدم شوخیه یا جدی میگه.
مرد1 جهت روشن شدن موضوع؛ این مورد صحت داشت؟
نگین دارم یخ می کنم.
۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه
دلم گرفته
آنقدر می ترسم که تاریک است
توی طبقه دوم کمد دیواری
چمباتمه زده ام
موهای ژولیده ام توی صورتم ریخته
و از سرما و ترس
رنگم پریده
اینجا
خیلی تاریکه
هیچکس نیست
جز خودم
23 مرداد 88
۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه
خسته نباشید
۱۳۸۸ تیر ۱۶, سهشنبه
آلزایمر
- کتاب خوبی بود
- کدوم کتاب؟
- تو داشتی می گفتی. نمی دونم یهو رفتی تو فکر.
- آها ولش کن. خوب خودت چطوری؟
- این پنجمین باره که می پرسی . خوبم ....
شروع می کنه به حرف زدن. از چی؟ نمی دونم. گوشهام هم کرخت شدند. چیزی نمی شنوند. ذهن من توی دنیای تخیلات در حال سیلانه. گوشهام فقط صدای تخیلم رو می شنوه. صدای دختر بچه ای که خودش رو توی کمد مخفی کرده تا کسی صدای گریه هاش رو نشنوه. صدای شادمانی دختربچه ای که از بالای تپه ای با سرعت پایین می آد و از لذت این تجربه لپهاش گل انداخته. صدای ریختن آب از بالای کوه که تازه فهمیده اسمش آبشاره. هنوز لبخند کمرنگ روی لبهامه. دست مریم رو می بینم که جلوی صورتم حرکت می کنه. انگار باید بیام به این دنیا. با صدای نگرانی می پرسه " تو خوبی؟ " سعی می کنم با لبخند پر رنگ تری نگرانیش رو برطرف کنم. "آره. خوبم"
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه
دنیا پر از فیلمهای ندیده و کتابهای نخوانده است
وقتی چند وقت نمینویسم ، خیلی پرحرف میشم. پس برای اینکه قاطی نکنم با شماره مینویسم:
1- چقدر نمایشنامه خونی لذت بخشه. پنج سال پیش وقتی مجموعه فیلمنامه های صدسال فیلم رو خریدیم (44 تاشو) احساسی شبیه الان بود. ولی نمایشنامه یه چیز دیگه اس. با یه کم دستکاری میشه مثل یه کار رادیویی باهاش تمرین کرد. کتاب "نگارش نمایشنامه رادیویی" از انتشارات سروش کمک بزرگی برای این کاره.
2- کتابخون شدن من نمونه کامل ضرب المثل "ادب از که آموختی از بی ادبان" است. چرا؟! چون مامان من از کتاب خوندن اصلا خوشش نمیومد. ناگفته نماند که ایشون معلم بودن. به هرحال یادمه مجله های کیهان بچه ها رو قایمکی زیر تختم میخوندم. آره توی نور کم. رابهمین عینکیم دیگه!!! به هرحال حالا دارم یاد میگیرم چطور کتاب بخونم و جالبه که وقتی تصمیم میگیرم در زمینه ای کتاب پیدا کنم معمولا کتاب مناسب خودش میاد سراغم. نخندین ، جدی میگم.
3- از اونجایی که من عاشق صدای مرحوم "ژاله کاظمی" دوبلور خوش صدای ایران هستم و از بچگی به خوش شانسی معروف ، هی فیلمهایی پیدا میکنم که ایشون دوبله کردن و جالبه که هربار فکر میکنم تمام فیلمایی که توشون حرف زده رو دارم و دوباره یکی دیگه پیدا میشه. دیشب فیلم "Funnuy Lady " با صدای ابوالحسن تهامی نژاد ، ژاله کاظمی ، جلال مقامی و فکر کنم کاووس دوستدار. فیلم قشنگی بود.
4- اگه فیلم Sin City رو دیده باشین ، احتمالا از فیلم Spirit هم خوشتون میاد. امروز عصر دیدمش. همه اش تو فکر این بودم که اگه دوبله بشه کی جای کی حرف میزنه و دلم خواست و فکر کنم صدام میخوره خودم جای "اوا مندس" حرف بزنم. به نظرم مشکل سانسوری هم نداره کاش میشد دوبله بشه.
5- وقتی داشتم نمایشنامه مرگ فروشنده نوشته آرتور میلر رو میخوندم ، فکر میکردم کاش شخصیت اول به جای مرد ، زن بود تا بشه به راحتی باهاش تمرین کرد. آخه شخصیت روانپریشیه و تمرین باهاش به نظرم کمک بزرگی به بازی آدم میکنه.
بهتره دیگه برم به زندگیم برسم. کلی ظرف توی آشپزخونه دارم که هی صدام میزنن. اومدم بابا ! اومدم!!!
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه
اصول رفتار انسانی
1- رفتار با توجه به پیامدهایی که به دنبال می آورد، تقویت یا تضعیف می شود.
2- رفتار به پیامدهای مثبت بهتر جواب می دهد.
3- نتایج رفتار مجازات یا تقویت شده را آینده مشخص می سازد.
4- رفتار تا حدود زیادی محصول شرایط محیطی است. ( محیط را اصلاح کنید تا رفتار اصلاح شود)
دیدین روابط انسانها و رفتارهای اونها خیلی با ریاضی تفاوتی نداره البته با یه چاشنی هنری که اونم خلاقیته.
این روزا هی دارم کتاب میخونم و سریالهای علمی تخیلی میبینم و دلتنگ دوستانی هستم که مدتهاست ندیدمشون.
۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه
آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته
**************************************************************************************
به دعوت گوج گنو نمردیم و توی یه بازی وبلاگی هم شرکت کردیم. بازی اینه که قبلا چه جوری بودی؟ حالا چه جوری هستی؟ می خوای چه جوری بشی؟ اصل بر تغییرات در زندگیه.
چه جوری بودم؟
غرغرو بودم.
به ماوراء اعتقاد داشتم.
مامان نبودم.
دوست داشتم زیاد فیلم ببینم و زیاد کتاب بخونم.
دوست داشتم بدونم چی می خوام از زندگیم.
برای شروع هرکاری به یه پایه یا کسی که تشویقم کنه، نیاز داشتم.
پشتکارم کم بود.
چه جوری هستم؟
کمتر غرغر می کنم.
یه مامانم.
خیلی پرحوصله نیستم.
دارم فیلم زیاد میبینم و زیاد کتاب میخونم.
به ماوراء اعتقاد ندارم و این بهم اضطراب میده.
میدونم از زندگیم چی میخوام.
پشتکارم بهتر شده.
برای انجام کارهام خیلی محتاج تشویقهای دیگران نیستم.
میخوام چه جوری بشم؟
میخوام مامان مهربونی باشم.
میخوام به جای اون یه کم غرزدن هم به فکر راه حل باشم.
میخوام یاد بگیرم زندگی رو و آدمها رو فقط مشاهده کنم نه قضاوت.
میخوام به ماوراء اعتقاد داشته باشم و باور کنم که من مسوول همه چیز نیستم تا آرامش داشته باشم.
میخوام حوصله و پشتکارم رو تقویت کنم.
میخوام یاد بگیرم با حرفهام عزیزانم رو نرنجونم.
میخوام بیشتر بیشتر فیلم ببینم و کتاب بخونم. نه برای این که خونده باشم . برای اینکه به چیزی که میخوام باشم ، نزدیکتر بشم.
پ.ن. از اونجایی که بیشتر دوستای من که وبلاگ دارن قبلا به این بازی دعوت شده اند ، فقط میمونه بنفشه خاتون که به این بازی دعوتش می کنم.
۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه
درباره الی
دیوید بوردول: «درباره الی» یک شاهکار است، که نمیشود نادیدهاش گرفت/بهترین فیلم 2009 تا به حال/[a Masterpiece]
حقیقتش را بخواهید این روزها حسابی فعال بوده ام و از همان هفته اول جشنواره فیلم آرت هم فیلم های زیادی دیدم و به آرشیوم اضافه کردم. حتی فیلم نگهبان را با آن همه سر و صدایی که به راه انداخته بود، دیدم. اما امروز به من اجازه بدهید درباره فیلمی صحبت کنم که هفته پیش در فیلم آرت دیدم. فیلمی که به شدت درگیرش شدم...
فیلمی که موقع نمایش در فیلم آرت به قدر کافی به آن اهمیت داده نشده بود، و از همه فیلم های دیگر لذت بخش تر و ارضاکننده تر بود. بهترین و محبوب ترین فیلمی که من امسال تا به این جا دیده ام، درباره الی است. فیلمی که اصغر فرهادی کارگردانی اش را برعهده داشته و برنده جایزه خرس نقره ای برلین هم شد. نمی توانم درباره آن خیلی صحبت کنم مگر این که خیلی حاشیه بروم و توضیح بدهم. مانند بسیاری از فیلم های ایرانی این فیلم هم به شدت بر پایه تعلیق استوار است. تعلیقی که گاهی برمبنای موقعیت است (برای این شخصیت چه اتفاقی خواهد افتاد؟) و گاهی هم تعلیق روانی است (این شخصیت ها چه چیزی را از یکدیگر مخفی می کنند؟). شروع فیلم به نوعی تحت تاثیر اریک رومر است و بعد به سمت چیزی تلخ تر و دردناک تر می رود. حتی کمی هم حال و هوای شومی دارد چیزی در مایه های آثار پاتریشیا های اسمیت.×
درست زمانی که دارید قصه را عمیقا و کاملا با همه وجودتان احساس می کنید و با آن همراه می شوید، فیلم به نرمی سوالات غیرمعمول اخلاقی را هم مطرح می کند. به غرور و شرف مردانه اشاره می کند، و به این که چه طور ممکن است یک خنده از سر بی فکری احساسات یک نفر را جریحه دار کند، تا جایی که باعث نگرانی مان شود که نکند ما مسئول سرنوشت محتوم دیگران باشیم. نمی توانم فیلم دیگری را به یاد بیاورم که انقدر عمیق به خطرات دروغ گفتن برای تخفیف غم و اندوه کسی پرداخته باشد. اما دیگر چیزی نمی گویم: هر چه قبل از دیدن این فیلم درباره اش کمتر بدانید، بهتر است. درباره الی شایستگی یک پخش جهانی فوری را دارد.
×[پاتریشیا های اسمیت، نویسنده مشهور داستانهای جنایی؛ از جمله بیگانگان در ترن و معمای آقای ریپلی]
۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه
تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟
1- ما امسال در یک اقدام انقلابی تصمیم گرفتیم هرجا بریم الا اصفهان و بندرعباس و البته شیراز که توی مسیره و رفتیم تبریز و ارومیه و کندوان و نزدیک بود از مرز هم رد بشیم و یه سری هم به بلاد فرنگ (ترکیه) بزنیم که برف و بارون لب مرز ما رو پشیمون کرد. جای همه دوستان خالی خیلی سرد بود و ما که امسال زمستون سراغمون نیومده بود ، خودمون رفتیم سراغش.
2- گفتم تصمیم داشتیم اصفهان نریم اما مامان بنده به ترفندی ما رو کشوند اصفهان. ، اون هم چه ترفندی. از روز اول عید هی تماس گرفتن ایشون و گفتن گوشی رو بده به بارمان و هی پسر بنده را هوایی کردند تا جایی که به محض رسیدن به تهران راهی اصفهان شدیم و دو روزی هم اونجا بودیم و البته فیض خود را هم بردیم یعنی یه روزشو رفتیم شهرکرد و برگشتیم و روز دیگه رو با همسر گرامی تشریف بردیم سینما فیلم وقتی همه خوابیم .
3- گفتم میخوام بی ربط بنویسم ولی دلم میخواست ترتیب زمانی داشته باشه که نمیشه. شب چهارشنبه سوری 87 کارتون کونگ فو پاندای 2 از شبکه 2 پخش شد که من نقش یه ببر رو گفته بودم. همون که به لک لکه میگه برو امتحان زورآزمایی بده. راستش خودم هم خونه نبودم که ببنیم ولی خانواده دیدن و اطلاع دادن. اگه دوباره گذاشت می بینم ایشالا.
4- راستی توی تعطیلات سرانه کتابخونیم هم بالا رفت. نمایشنامه افتادگان (ساموئل بکت) و مهمان ناخوانده (اریک امانوئل اشمیت) رو خوندم. دومی رو خیلی دوست داشتم. کتاب بازیگری ، شش درس نخست نوشته ریچارد بوسلاوسکی رو هم برای بار دوم خوندم که بهتر بفهممش. کتاب فوق العاده ایه . به دوستانی که به بازیگری علاقمندند توصیه اش می کنم. الان هم درحال خوندن کتاب نگارش نمایش رادیویی هستم.
5- و آخرین خبر این که امروز اولین پول رو از راه صدا دریافت کردم و در پوست خود نمی گنجم. مال دوبله نبودا . برای یه نریشن بود. وقتی پولو بلا فاصله بعد از کارم بهم دادن ته دلم قنج می رفت ولی مثل یه آدم این کاره سعی کردم چهره ام چیزی رو نشون نده. مثل اینکه شنبه از شبکه 3 پخش میشه.
پ.ن. یه مطلب ترجمه کردم از وبلاگ بوردول ( یکی از نویسنده های معروف کتابهای سینمایی) که سری بعد می نویسمش.
۱۳۸۷ اسفند ۳۰, جمعه
۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه
حاضر!
فکر کنم دوهفته ای می شه که چیزی ننوشتم. این مدت کلی آنتی بیوتیک خوردم. اول فکر کردم (یعنی دکتر فکر کرد) آنژین شدم و یه سری آنتی بیوتیک و آمپول و این حرفها. بعدش دیدم گلو درده هنوز هست ، تازه فکم هم درد می کنه و وقتی رفتم دندونپزشکی فهمیدم یکی از دندونام نیاز به عصب کشی داره و قبلش باید دوباره یه سری آنتی بیوتیک بخورم. خلاصه داستان آنتی بیوتیک به همین جا که ختم نشد. بعد یه هفته نوبتم شد و رفتم برای عصب کشی که چشمتون روز بد نبینه ، شانس من اونروز مسابقه پرسپولیس و مقاومت سپاسی شیراز بود و روبروی صندلی دندونپزشکی یه تلویزیون فلت بزرگ از همینا که همش تبلیغ می کنن و آقای دندونپزشک در حالی که اون سوزنهای سایز مختلف رو در کانالهای دندون بنده می چرخوند ، فوتبالشم تماشا می کرد. خلاصه بعد از اتمام کار هم دستور دادند که دوباره آنتی بیوتیک بخورم. معده ام داغ کرده .
پ.ن : اشکتون دراومد؟!!
توی این مدت غیبت فیلم اختتامیه اسکار رو دیدم که برام جالب بود و جالبتر برام دیدن چهره اصلی بازیگر نقش جوکر توی شوالیه تاریکی بود که بعد از پایان این فیلم خودکشی می کنه.
۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه
دوست داشتن
۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه
یاد ایامی
یادمه تابستون بود. با گروهی که اغلب سن بابا مامانای ما رو داشتن و البته خیلی باصفا رفته بودیم دشت هویج. یکی از لذت بخش ترین سفرهای دوران دانشجویی بود. بعد از گذر از مسیرهای سنگلاخی به دشت وسیعی رسیدیم که هیچ هویجی نداشت اما سرسبز بود. همیشه وقتی کلمه دشت رو می شنوم اون صحنه برام تداعی میشه. با درخت تنومندی که بیش از بقیه درختا جلوه گر بود. یادمه مریم و علی رفتن بالای درخت و به زور اونا منم رفتم. نه که نمی خواستم برم ، از بزرگترای جمع خجالت می کشیدم. مثل درختای کارتون دکتر ارنست بود. چقدر از بچگی دوست داشتم یه کلبه درختی داشته باشم. تازه داشتیم اون لحظه ها رو زندگی می کردیم که سر و کله یه کشاورز پیدا شد که با ما دعوا کرد و گفت بیایم پایین. اون به ما یادآوری کرد که بزرگ شدیم .
پ.ن. چرا همیشه یکی پیدا میشه که یادآوری کنه؟ میخوام به این یادآوریا خیلی فکر نکنم. فقط خودم حق دارم به خودم یادآوری کنم.
**************************************
لحظات بر ما می بارد
بی آنکه بفهمیم
کافی است صورتمان را بالا بگیریم
تا حس کنیم
طراوت یک یک قطراتش را
برفی به لطافت بهار
۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه
یه شب ماه میاد
۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه
زبان مادری
۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
شاگرد مغازه لبنیاتی بود. به نظر هجده نوزده ساله می اومد و البته خوش تیپ و مرتب. گویا به خاطر شغلش کسی تحویلش نمی گرفت چون وقتی محترمانه ازش پرسیدم چه ساعتی شیر می آورند ، خیلی مودبانه و مشتاق کلی برایم توضیح داد که بعضی روزا زود میآرن و بعضی روزا دیرو.... مجبور شدم حرفشو قطع کنم ، خداحافظی کنم و برم.
************************
دوربین همراهم نبود اما با چشمام تصویرشو ثبت کردم. گوشه سمت راست بالای تصویر ، گربه ای از سرما کز کرده بود و یه کم اینطرفتر ، در میانه تصویر ، کبوتری بی باک درحال دونه ورچیدن بود و گربه از همون گوشه سمت راست بالای تصویر به غذا خوردن کبوتر غبطه می خورد.
۱۳۸۷ بهمن ۳, پنجشنبه
یه جغد
۱۳۸۷ بهمن ۱, سهشنبه
به یاد کودکی
در تاریکی
و بی صدا
گریه می کنم
تا نشنوی
گریه هایم را
در تاریکی بی صدا
یک بهمن ماه هشتاد و هفت
جاوا جاوا چهره آبی ات پیدا نیست.......
۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه
علم بهتر است یا ثروت؟
-میدونین نقد بلند بالایی اندر باب نمایش مانیفست چو نوشتم ولی فکر کردم کی حوصله داره این همه خط رو بخونه...
-جمعه رفتم قطب راوندی برای کلاس فرانسه. کلی به خودم امیدوار شدم. با این که همین دوازده درس رو هم دوسال پیش خونده بودم از همه راحتتر حرف میزدم. البته ناگفته نماند شاسکولیت از همکلاسیهام بود نه اینکه بنده پخی باشم. (شکسته نفسی بود.)
-تصمیم گرفتم عکسهایی که شامل خانومهای خوشگلی نظیر مرلین مونرو باشه رو نذارم توی وبلاگم چون موجب گمراهی برخی وبگردها میشه. تازه دیگه کامنتامو اول چک میکنم بعد اگه لازم بود سانسور میکنم. خودمونیم سانسورچیگری توی خونمونه.
***********************************
آخ کاش این موضوع انشای امتحان نهایی پنجم رو الان بهم میدادن تا بهشون بگم که ثروت بهتره ولی چیکار کنیم که هنر دوستیم. به یادآوری همسر گرام ( غلط است گرامی درست است) بنده از همون هجده سالگی سرمو میزدی توی سینماها و سالنهای نمایش فیلم و جلوی تلویزیون ولو بودم و نمیدونم چطوری مدرک مهندسی نرم افزار رو بهم دادن ؟ و جالب اینجاست که قدرت فوق العاده ای در تحلیل طراحی دارم و برنامه نویسی هم که از اول دبیرستان توی خونم بوده. شاید به خاطر روحیه تحلیل گرم است. ولی با همه این خود خوب بینی ها یه کم به خاطر اینکه دوسالی میشه تخصصی کار نکردم میترسم برگردم سرکار خودم. نمیدونم بالاخره دوبلور میشم یا نه؟ فیلمساز چی؟ البته میخوام اولین فیلم کوتاهم رو بسازم شده با همین هندی کم موجود در منزل و با بازی خودم و فرزند هنرمندم و فیلمبرداری همسر هنرمندم. به دلداری همسرم شاید همه کاره بشم ولی راستش خودم میترسم هیچکاره بشم.
۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه
کلی کیفور شدم
- صبح بعد از این که بارمان رو گذاشتم مهدکودک رفتم یه جایی تا برای کار کردن پاره وقت (البته غیر مرتبط با رشته ام) صحبت کنم و البته موفقیت آمیز بود. میخوام با پولی که درمیارم توی این مدت چندتا کلاس جاوا و اوراکل برم و خودم رو بروزرسانی کنم , باشد که بعد ازعید درحیطه کاری خود بیلی بزنیم.
- هول هولکی یه نهار درست کردم و خوردیم و رفتیم تا پسرمون رو بخوابونیم اما با تمام جد و جهد ما او پیروز و خندان از اتاق بیرون اومد و گند زد به خلق خوش ما.
- برای این که حالم بهتر بشه ورش داشتم بریم تئاتر شهر تا برای سه شنبه بلیط مانیفست چو رو پیش خرید کنیم. از اونجایی که بعد از به دنیا اومدن بارمان و دور بودن از فامیل من و همسر جونم نمیتونیم با همدیگه به مکانهای فرهنگی نظیر سینما و تئاتر بریم این مهم رو نوبتی انجام میدیم. هفته پیش مسعود کرگدن رو دید و این هفته نوبت من بود و قرار بود با قدیمیترین و بهترین دوستم برم و از دیدن این تئاتر لذت ببرم اما .. وقتی رسیدیم ساعت 17:20 عصر بود و روبروی گیشه پیش فروش بسیار شلوغ. بعد از ده دقیقه ایستادن بلند اعلام کردند که بلیط های مانیفست چو تموم شده و فقط کرگدن دارن. بدو بدو رفتم جلوی گیشه فروش روزانه و فهمیدم فقط بلیط بدون صندلی دارن. به دوستم زنگ زدم اما اون نمیتونست به این سرعت خودشو برسونه. به یکی دیگه از دوستام زنگ زدم و اون هم با تمام علاقه اش نمیتونست با این سرعت برنامه هاشو ردیف کنه و یه ساعت دیگه تئاتر شهر باشه پس .... خودم تنهایی رفتم تئاتر.
- اول باید بارمان رو برمیگردوندم خونه و دوباره میرفتم تئاتر . به قول دوستم بنفشه خاتون زجری کشیده ام که مپرس ولی بعد از نمایش کلی کیفور شدم.
امروز :
- هنوز دارم لذت تماشای یک نمایش خوب رو مزه مزه میکنم. دلم میخواد یه مطلب جداگانه درمورد مانیفست چو بنویسم. من عاشق تحلیل و نقدم. اگه نوشته ام خوب شد , اینجا میذارمش.
- اجرای این تئاتر قرار بود تا پایان بهمن باشه اما گویا تا سی دیماه بیشتر نیست. ساعت اجرا 19:30 تا 21:00 است و قیمت بلیط 5000 تومان.
این عکسی که می بینید قسمتی از نمایشه که اشکان خطیبی با پا درحال سیگار کشیدنه و با همون پا به افشین هاشمی هم تعارف میکنه.
۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه
اندر برکات تعطیلی
- و البته با همکاری آقای همسر عزیز کتابهای دوست داشتنی مون که سه سالی میشد رنگ کتابخونه به خودشون ندیده بودن و هرکدوم که لازم میشد توفیق اینو داشت تا از جعبه ها بیاد بیرون , رو به طور طبقه بندی شده ای چیدیم و حسابی از تماشاشون لذت بردیم.( به قول یکی از دوستان لااقل کتاب نمیخرید , ببینید) مخصوصا فیلمنامه های چاپ شده نشر نی که از شماره یک تا چهل وهفت رو یه روزگاری یکجا خریده و مطالعه کرده بودیم.حتی اونایی رو که فیلمش رو ندیده بودیم.
- و بازهم حضور پررنگ همسر در هل دادن بنده برای ادامه زبان فرانسه. ( بهتر نبود تیتر این تاپیک رو میزدم اندر مزایای ازدواج؟) از جمعه این هفته بعد از دوسال وقفه میخوام دوباره فرانسه بخونم. با همون متد Reflet و ازهمون درسی که دوسال پیش ول کرده بودم ؛ درس دوازده. واقعا شاهکاره که بعد از دوسال وقتی امتحان تعیین سطح دادم همون Level نشستم. البته راستشو بخواین یه جورایی گولشون زدم چون فقط گرامر میپرسن. آخه خداییش نا نداشتم از درس صفر شروع کنم.
- و درنهایت این که تعطیلات خوش بگذرد...
۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه
بازیگری در دوبله
یکی از کتابایی که برای فهمیدن بازی خوندم "شعبده بازیگری" نوشته رضا کیانیان بود. مجموعه مقالاتی است درمورد بازیگری و جالبه که خیلی به درد دوبله هم میخوره. یکی از نکات خوبش چطور قرار گرفتن در موقعیت نقش بود. همیشه شنیده بودم که باید توی حافظه ات دنبال موقعیت مشابهی بگردی اما مثال ملموسی ندیده بودم. مثال کیانیان برای کسی که میخواسته نقش یه زن مطلقه رو بازی کنه درحالی که بازیگر نقش هنوز حتی ازدواج هم نکرده بود اینه که حتما توی زندگیت دوست خوبی داشتی و حتما روزی به دلیلی باهاش دعوا و قهر کردی این همونه. شاید باورتون نشه اما همین مثال کمک بزرگی به من کرد.
****************
یه نفر توی کامنتها خواسته بود کارایی که تا حالا گفته ام رو بنویسم. لازم به ذکر است که من تازه اول راهم اما چندتا نقش کوچولویی که گفتم و دوستشون دارم رو مینویسم :
1- انیمیشن ده فرمان نقش* یه زن غرغرو که به موسی معترضه
2- انیمیشن گردنبند جادویی نقش یه پرستار
3- انیمیشن کیمیاگر تمام فلزی به نقش گراسیلیا
4- انیمیشن ماریوی قهرمان به نقش یه شیطونک ( با تیپ پسر)
5- انیمیشن کایو به نقش یه مادر توی یکی از قسمتهاش
6- انیمیشن سوپرمن به نقش زن بدجنس
7- انیمیشن کونگ فو پاندای 2 به نقش خانم ببر
8- انیمیشن شهر شب به نقش یه آرایشگر
9- انیمیشن رزیدنت اویل به نقش یه مهماندار و یه گزارشگر
10-انیمیشن بازگشت هارو به نقش گربه ندیمه
11-انیمیشن دکتر استرنج به نقش دختر مو آبی توی گروه نامرئی ها
و چندتا کار دیگه که نمیتونم بگم....
* این که نوشتم نقش فکر نکنین خیلی طولانیه بعضیاش فقط توی یه سکانسه و بعضیا توی چهار , پنج تا. توی دوبله هرچیزی که اسم داشته باشه نقشه.
۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه
جولیا
جین فوندا (لیلیان) : تاجی احمدی
ونسا ردگریو (جولیا) : ژاله کاظمی
جیسون رباردز (دشی همت) : ایرج ناظریان
لیزا پلیکان (نوجوانی جولیا) : مینو غزنوی
********************************
حتما براتون پیش اومده که یه کتابو چند بار بخونین و هربار مطلب جدیدی توش کشف کنین. من درمورد فیلم هم همینطورم. هیچوقت شنیدن داستان یه فیلم مانع از دیدن اون نمیشه بلکه بعضی وقتا مشتاق ترم هم میکنه. این یازده سالی که به طور جدی فیلم بین شده ام پیش اومده که بعضی فیلمای تاریخ سینما رو بارها دیدم. یه زمانی برای اینکه فیلمهای کارگردانهای مطرح تاریخ سینما رو دیده باشم , یه بار برای فیلمنامه هاشون , یه بار برای بازیهای بازیگراش و حالا هم برای دوبله شون.
فکر میکنم یکی از لذت بخش ترین لحظات زندگی فیلم دیدنه. اون موقعا این لحظات رو با دوستامون تقسیم میکردیم اما حالا از ما دورن. یادش به خیر....
۱۳۸۷ دی ۱۴, شنبه
سابرینا
من این فیلمو دوبله دیدم اما چون در زمانهای بسیار بسیار قدیم دوبله شده هیچکدوم رو نشناختم اما این نکته برام جالب بود که با وجود خام بودن لحن دوبلورها و خیلی خاص نبودن صداشون حتی یه دونه آکسان غلط نمشنیدی و بازی کلام فوق العاده بود.
۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه
کلکسیونر
فیلم کلکسیونر ساخته ویلیام وایلر محصول سال 1965 است. دوبله بسیار خوب این فیلم به اندازه فیلمنامه خوب فیلم ترغیبم میکرد که چشم از تصویر برندارم. جالبه که درمورد دوبله این فیلم من جایی چیزی نخوندم و دوبلورهای فیلم رو با تردید معرفی میکنم. اگه دوبله قدیمی هملت رو دیده باشین یا دوبله یکشنبه ها هرگز رو و صدای کاووس دوستدار رو شنیده باشین , مثل من حدس میزنید که گوینده نقش ترنس استمپ باید کاووس دوستدار باشه با لحنی که الان آقای خسروشاهی برای تمامی نقشها استفاده میکنه. درحالی در کلکسیونر لحن گوینده عینا لحن بازیگر فیلم است. متاسفانه کاووس دوستدار در سن 28 ساله فوت کرده و الان نیست که ما بدونیم بالاخره این نقش رو ایشون گفتند یا آقای خسروشاهی. به جای سامانتا اگار هم فکر میکنم تاجی احمدی صحبت کرده که فوق العاده است. خوشبختانه قدیما فیلمهای خوب تاریخ سینما دوبله های خوبی هم داشتن و میشد بدون اینکه حواستون به فهمیدن دیالوگها تلف بشه , از تماشای فیلم لذت ببرین.