۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

به تماشا سوگند

عاشق بودن یه حس جدانشدنیه ، یعنی همیشه بهت چسبیده ، همیشه منتظره تاهمه جا و با همه چیز هجوم بیاره به طرفت. سالها پیش وقتی اولین بار فیلم "ممنتو" رو توی سالن کوچیک حوزه هنری که اون موقعها فیلمهای خوبی نشون می داد تماشا کردم ، تا مدتها به حسی که اون آدم از دست داده بود فکر می کردم. حسی که من در مورد خیلی از آدمها از دست دادم اما در مورد عشق فکر کنم هیچوقت از دست ندم.
وقتی دیروز بچه ها داشتن "به تماشا سوگند" رو برای اجرا تمرین می کردند ، یه دفعه رفتم به سالها قبل ، اون موقع که به هر بهونه ای کتابات دست من بود و آخر کتاب جبرت همین شعر رو با خط خودت نوشته بودی. اونقدر تصویر واضح بود که حتی احساسی که اون روز وقت کشف اون شعر در انتهای کتابت بهم دست داد رو هم دوباره حس کردم. وقتی بچه ها شعر رو از روی نوشته می خوندن ، من اون رو از حفظ می خوندم. چون سالها پیش به عشق تو حفظش کرده بودم و هنوز هم یادم بود مثل خود عشق.

پ.ن : عنوان مربوط به یکی از شعرهای سهراب سپهری است.

آمار بازدید کنندگان