۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

یه شب ماه میاد

هیچوقت نتونسته بود از چنبره خاطرات کودکی رهایی پیدا کنه. شایدم نخواسته بود. تمام داروهای تمام روانپزشکهای دنیا هم نتونسته بودند کمکش کنند تا فراموش کنه و هروقت سر کودکش فریاد می زد ، فریادهای مادرش در ذهن کودکانه اش مرور می شد. کتکهایی که خورده بود و گریه هایی که بی صدا ریخته بود تا بیشتر دعوا نشه. هیچوقت نخواست باور کنه که کسی دوستش نداره اما بالاخره یه روز می فهمه. پرحرف بود اما توی خونه ساکت. می ترسید مبادا به خاطر حرفی که می زنه سرزنش بشه. توی خونه چیزی نبود که بیرون بود. نمی تونست این دوگانگی رو یه جوری حلش کنه. هیچوقت نتونست. آخه چرا نمی خواد باور کنه که بزرگ شده و آدمهایی هستند که دوستش دارند؟

۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

زبان مادری

زن احساس بدی داشت. سراسر روز مجبور بود به زبانی حرف بزند که زبان مادریش نبود. دلش لک زده بود برای همون حرفای خاله زنکی مامانش اینا که همیشه ازش فراری بود. از شنیدن کلمه به کلمه چملاتی که به زبان مادریش گفته می شد ، لذت می برد. آخه فقط یه کلمه نبودند. هر کلمه ( گاه هر حرف) سرشاخه ای بود برای یادآوری یه عالمه خاطره دیگه که در طول سالها زندگی درختواره مغزش رو تشکیل داده بودند. چقدر زمان برده بود تا براش هر کلمه معنی خاصی پیدا کنه. معنی ای که برای هیچکس دیگه ای همون معنی رو نداشت. تلخ بود مثل چای مادربزرگش که روی سماور نفتی قل قل می کرد. دردناک بود مثل درد زایمان اما دوست داشت طفلش مرده به دنیا بیاد. دوست نداشت اون خودی رو که جور دیگه ای بوده فراموش کنه و جور دیگه ای بشه. حاضر نبود سالها خاطره رو به امید به دست آوردن سالها خاطره ، از دست بدهد. کاری ازش برنمی اومد جز فکر کردن. فکر کردن به زمانی که اولین شعرش رو گفته بود. به شعری که برای معشوقش سروده بود. فکر کرد اگه بتونه به زبان جدیدش هم شعر بگه ، آواز بخونه ، خاطره تعریف کنه ، شاید شاید کمی بهتر بشه. احساس خیانت می کرد به زبان مادریش.

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

تن آدمی شریف است به جان آدمیت


شاگرد مغازه لبنیاتی بود. به نظر هجده نوزده ساله می اومد و البته خوش تیپ و مرتب. گویا به خاطر شغلش کسی تحویلش نمی گرفت چون وقتی محترمانه ازش پرسیدم چه ساعتی شیر می آورند ، خیلی مودبانه و مشتاق کلی برایم توضیح داد که بعضی روزا زود میآرن و بعضی روزا دیرو.... مجبور شدم حرفشو قطع کنم ، خداحافظی کنم و برم.

************************
دوربین همراهم نبود اما با چشمام تصویرشو ثبت کردم. گوشه سمت راست بالای تصویر ، گربه ای از سرما کز کرده بود و یه کم اینطرفتر ، در میانه تصویر ، کبوتری بی باک درحال دونه ورچیدن بود و گربه از همون گوشه سمت راست بالای تصویر به غذا خوردن کبوتر غبطه می خورد.

۱۳۸۷ بهمن ۳, پنجشنبه

یه جغد

فکر کرد یه اتفاقی داره میفته. چند روزی می شد صبح که از خواب پا می شد حوصله هیچی رو نداشت مخصوصا خودش. وقتی می رفت صورتشو بشوره ترجیح می داد نشوره تا بیشتر از خودش حالش بهم بخوره. موهاش از کثیفی به هم چسبیده بود اینقدر که گاهی فکر می کرد دوتا شاخ دوطرف کله اش دراومده. شاخ گوزن نه ها یه چیزی تو مایه های گوش جغد. درسته اون جغد شده بود. وقتی فهمید چه اتفاقی افتاده خیلی خوشحال شد. کنار تمام روز رو به انتظار شب خوابید. وقتی همه جا تاریک شد ، پنجره رو باز کرد و پرید. اون یه جغد بود.

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

به یاد کودکی

درخودم مچاله می شوم
در تاریکی
و بی صدا
گریه می کنم
تا نشنوی
گریه هایم را
در تاریکی بی صدا

یک بهمن ماه هشتاد و هفت

جاوا جاوا چهره آبی ات پیدا نیست.......

پارسال وقتی بعد از سالیان دراز کار در محیط های تنبل ادارات تصمیم گرفتم کاری تخصصی انجام دهم باز هم گرفتار یک اداره دیگر شدم ولی تخصصی بود و اونقدر تو سر خودم زدم تا روش های جدید تحلیل و طراحی و بعد پیاده سازی آشنا شدم و کار کردم. حالا دوباره بعد از یه سال بیکاری میخوام برم سرکار و می خوام چیزای جدیدی یاد بگیرم : جاوا و اوراکل. نپرسین چیه که خودمم نمی دونم. بابا ای بوک میخوام. از کجا بجورم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه

علم بهتر است یا ثروت؟

-امروز دومین فیلمنامه واقعی ام رو نوشتم. منظور از واقعی اینه که ... خوب یعنی به اجبار کلاس فیلمسازی و فیلمنامه نویسی و این حرفا نبوده. دوسش دارم چون فقط سه سکانسه و شاید فقط 5 دقیقه ولی کیه که بسازه..
-میدونین نقد بلند بالایی اندر باب نمایش مانیفست چو نوشتم ولی فکر کردم کی حوصله داره این همه خط رو بخونه...
-جمعه رفتم قطب راوندی برای کلاس فرانسه. کلی به خودم امیدوار شدم. با این که همین دوازده درس رو هم دوسال پیش خونده بودم از همه راحتتر حرف میزدم. البته ناگفته نماند شاسکولیت از همکلاسیهام بود نه اینکه بنده پخی باشم. (شکسته نفسی بود.)
-تصمیم گرفتم عکسهایی که شامل خانومهای خوشگلی نظیر مرلین مونرو باشه رو نذارم توی وبلاگم چون موجب گمراهی برخی وبگردها میشه. تازه دیگه کامنتامو اول چک میکنم بعد اگه لازم بود سانسور میکنم. خودمونیم سانسورچیگری توی خونمونه.
***********************************
آخ کاش این موضوع انشای امتحان نهایی پنجم رو الان بهم میدادن تا بهشون بگم که ثروت بهتره ولی چیکار کنیم که هنر دوستیم. به یادآوری همسر گرام ( غلط است گرامی درست است) بنده از همون هجده سالگی سرمو میزدی توی سینماها و سالنهای نمایش فیلم و جلوی تلویزیون ولو بودم و نمیدونم چطوری مدرک مهندسی نرم افزار رو بهم دادن ؟ و جالب اینجاست که قدرت فوق العاده ای در تحلیل طراحی دارم و برنامه نویسی هم که از اول دبیرستان توی خونم بوده. شاید به خاطر روحیه تحلیل گرم است. ولی با همه این خود خوب بینی ها یه کم به خاطر اینکه دوسالی میشه تخصصی کار نکردم میترسم برگردم سرکار خودم. نمیدونم بالاخره دوبلور میشم یا نه؟ فیلمساز چی؟ البته میخوام اولین فیلم کوتاهم رو بسازم شده با همین هندی کم موجود در منزل و با بازی خودم و فرزند هنرمندم و فیلمبرداری همسر هنرمندم. به دلداری همسرم شاید همه کاره بشم ولی راستش خودم میترسم هیچکاره بشم.

۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

کلی کیفور شدم

دیروز :
- صبح بعد از این که بارمان رو گذاشتم مهدکودک رفتم یه جایی تا برای کار کردن پاره وقت (البته غیر مرتبط با رشته ام) صحبت کنم و البته موفقیت آمیز بود. میخوام با پولی که درمیارم توی این مدت چندتا کلاس جاوا و اوراکل برم و خودم رو بروزرسانی کنم , باشد که بعد ازعید درحیطه کاری خود بیلی بزنیم.
- هول هولکی یه نهار درست کردم و خوردیم و رفتیم تا پسرمون رو بخوابونیم اما با تمام جد و جهد ما او پیروز و خندان از اتاق بیرون اومد و گند زد به خلق خوش ما.
- برای این که حالم بهتر بشه ورش داشتم بریم تئاتر شهر تا برای سه شنبه بلیط مانیفست چو رو پیش خرید کنیم. از اونجایی که بعد از به دنیا اومدن بارمان و دور بودن از فامیل من و همسر جونم نمیتونیم با همدیگه به مکانهای فرهنگی نظیر سینما و تئاتر بریم این مهم رو نوبتی انجام میدیم. هفته پیش مسعود کرگدن رو دید و این هفته نوبت من بود و قرار بود با قدیمیترین و بهترین دوستم برم و از دیدن این تئاتر لذت ببرم اما .. وقتی رسیدیم ساعت 17:20 عصر بود و روبروی گیشه پیش فروش بسیار شلوغ. بعد از ده دقیقه ایستادن بلند اعلام کردند که بلیط های مانیفست چو تموم شده و فقط کرگدن دارن. بدو بدو رفتم جلوی گیشه فروش روزانه و فهمیدم فقط بلیط بدون صندلی دارن. به دوستم زنگ زدم اما اون نمیتونست به این سرعت خودشو برسونه. به یکی دیگه از دوستام زنگ زدم و اون هم با تمام علاقه اش نمیتونست با این سرعت برنامه هاشو ردیف کنه و یه ساعت دیگه تئاتر شهر باشه پس .... خودم تنهایی رفتم تئاتر.
- اول باید بارمان رو برمیگردوندم خونه و دوباره میرفتم تئاتر . به قول دوستم بنفشه خاتون زجری کشیده ام که مپرس ولی بعد از نمایش کلی کیفور شدم.

امروز :
- هنوز دارم لذت تماشای یک نمایش خوب رو مزه مزه میکنم. دلم میخواد یه مطلب جداگانه درمورد مانیفست چو بنویسم. من عاشق تحلیل و نقدم. اگه نوشته ام خوب شد , اینجا میذارمش.
- اجرای این تئاتر قرار بود تا پایان بهمن باشه اما گویا تا سی دیماه بیشتر نیست. ساعت اجرا 19:30 تا 21:00 است و قیمت بلیط 5000 تومان.




این عکسی که می بینید قسمتی از نمایشه که اشکان خطیبی با پا درحال سیگار کشیدنه و با همون پا به افشین هاشمی هم تعارف میکنه.

۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

اندر برکات تعطیلی


- این روزا به برکت ایام عزاداری و میمنت نبود عنصری به نام ماهواره به یه آدم به شدت فرهنگی تبدیل شدم. درهمین چند روز فیلمهای بعضیا داغشو دوست دارن و آپارتمان ساخته بیلی وایلدر(البته دوبله شونو پیدا نکردم) , Cashback , Trust the Man , آخرین سال در مارین باد ساخته آلن رنه و سر آلفردو گارسیا را برایم بیاور ساخته سم پکین پا (دوبله) رو دیدم.
- و البته با همکاری آقای همسر عزیز کتابهای دوست داشتنی مون که سه سالی میشد رنگ کتابخونه به خودشون ندیده بودن و هرکدوم که لازم میشد توفیق اینو داشت تا از جعبه ها بیاد بیرون , رو به طور طبقه بندی شده ای چیدیم و حسابی از تماشاشون لذت بردیم.( به قول یکی از دوستان لااقل کتاب نمیخرید , ببینید) مخصوصا فیلمنامه های چاپ شده نشر نی که از شماره یک تا چهل وهفت رو یه روزگاری یکجا خریده و مطالعه کرده بودیم.حتی اونایی رو که فیلمش رو ندیده بودیم.
- و بازهم حضور پررنگ همسر در هل دادن بنده برای ادامه زبان فرانسه. ( بهتر نبود تیتر این تاپیک رو میزدم اندر مزایای ازدواج؟) از جمعه این هفته بعد از دوسال وقفه میخوام دوباره فرانسه بخونم. با همون متد Reflet و ازهمون درسی که دوسال پیش ول کرده بودم ؛ درس دوازده. واقعا شاهکاره که بعد از دوسال وقتی امتحان تعیین سطح دادم همون Level نشستم. البته راستشو بخواین یه جورایی گولشون زدم چون فقط گرامر میپرسن. آخه خداییش نا نداشتم از درس صفر شروع کنم.
- و درنهایت این که تعطیلات خوش بگذرد...

۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

بازیگری در دوبله

تقریبا هشت ماه پیش بود که آقای عزیزی وقتی تمرینمو دیدن , گفتن که مونوتن میگم یعنی لحنم فاقد بازیه. راه حلش به قول خیلیا زیاد فیلم دیدنه اما برای من که هفته ای هفت تا فیلم میبینم و این اتفاق سالهاست که میفته , نمیتونست تنها راه حل باشه. کلی فکر کردم , کلی مقاله راجع به گویندگی خوندم و درنهایت همه چی به شخصیت خشک من برمیگشت و شروع کردم به تغییر. اتفاق تدریجی میفته اما نتیجه اش محسوسه. چند وقت پیش وقتی دیالوگ گفتن یه نفرو که تازه شش ماهه گویندگی میکنه , دیدم فهمیدم باز ینداشتن یعنی چی . چیزی که اون موقع خیلی نفهمیده بودم.
یکی از کتابایی که برای فهمیدن بازی خوندم "شعبده بازیگری" نوشته رضا کیانیان بود. مجموعه مقالاتی است درمورد بازیگری و جالبه که خیلی به درد دوبله هم میخوره. یکی از نکات خوبش چطور قرار گرفتن در موقعیت نقش بود. همیشه شنیده بودم که باید توی حافظه ات دنبال موقعیت مشابهی بگردی اما مثال ملموسی ندیده بودم. مثال کیانیان برای کسی که میخواسته نقش یه زن مطلقه رو بازی کنه درحالی که بازیگر نقش هنوز حتی ازدواج هم نکرده بود اینه که حتما توی زندگیت دوست خوبی داشتی و حتما روزی به دلیلی باهاش دعوا و قهر کردی این همونه. شاید باورتون نشه اما همین مثال کمک بزرگی به من کرد.
****************
یه نفر توی کامنتها خواسته بود کارایی که تا حالا گفته ام رو بنویسم. لازم به ذکر است که من تازه اول راهم اما چندتا نقش کوچولویی که گفتم و دوستشون دارم رو مینویسم :
1- انیمیشن ده فرمان نقش* یه زن غرغرو که به موسی معترضه
2- انیمیشن گردنبند جادویی نقش یه پرستار
3- انیمیشن کیمیاگر تمام فلزی به نقش گراسیلیا
4- انیمیشن ماریوی قهرمان به نقش یه شیطونک ( با تیپ پسر)
5- انیمیشن کایو به نقش یه مادر توی یکی از قسمتهاش
6- انیمیشن سوپرمن به نقش زن بدجنس
7- انیمیشن کونگ فو پاندای 2 به نقش خانم ببر
8- انیمیشن شهر شب به نقش یه آرایشگر
9- انیمیشن رزیدنت اویل به نقش یه مهماندار و یه گزارشگر
10-انیمیشن بازگشت هارو به نقش گربه ندیمه
11-انیمیشن دکتر استرنج به نقش دختر مو آبی توی گروه نامرئی ها
و چندتا کار دیگه که نمیتونم بگم....

* این که نوشتم نقش فکر نکنین خیلی طولانیه بعضیاش فقط توی یه سکانسه و بعضیا توی چهار , پنج تا. توی دوبله هرچیزی که اسم داشته باشه نقشه.

۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

جولیا


فیلم جولیا ساخته فرد زینه مان در سال 1977 ساخته شده . البته نمیدونم در چه سالی دوبله شده ولی دوبله خوبی بود.

جین فوندا (لیلیان) : تاجی احمدی
ونسا ردگریو (جولیا) : ژاله کاظمی
جیسون رباردز (دشی همت) : ایرج ناظریان
لیزا پلیکان (نوجوانی جولیا) : مینو غزنوی

********************************

حتما براتون پیش اومده که یه کتابو چند بار بخونین و هربار مطلب جدیدی توش کشف کنین. من درمورد فیلم هم همینطورم. هیچوقت شنیدن داستان یه فیلم مانع از دیدن اون نمیشه بلکه بعضی وقتا مشتاق ترم هم میکنه. این یازده سالی که به طور جدی فیلم بین شده ام پیش اومده که بعضی فیلمای تاریخ سینما رو بارها دیدم. یه زمانی برای اینکه فیلمهای کارگردانهای مطرح تاریخ سینما رو دیده باشم , یه بار برای فیلمنامه هاشون , یه بار برای بازیهای بازیگراش و حالا هم برای دوبله شون.
فکر میکنم یکی از لذت بخش ترین لحظات زندگی فیلم دیدنه. اون موقعا این لحظات رو با دوستامون تقسیم میکردیم اما حالا از ما دورن. یادش به خیر....

۱۳۸۷ دی ۱۴, شنبه

سابرینا


فیلم زیبای سابرینا محصول 1954 به کارگردانی بیلی وایلدر است. داستان فیلم درمورد دختر شوفری است که عاشق پسر عیاش صاحب کار پدرش است و برای آنکه این فکر از سرش بپرد , پدرش او را برای یادگیری آشپزی به مدرسه ای در پاریس می فرستد. اما پس از بازگشت دختر نه تنها پسر را فراموش نکرده بلکه اکنون پسر نیز عاشق او شده و .... خوب خودتون برین فیلمو ببینین تا متوجه بشین چه اتفاقی میفته.
من این فیلمو دوبله دیدم اما چون در زمانهای بسیار بسیار قدیم دوبله شده هیچکدوم رو نشناختم اما این نکته برام جالب بود که با وجود خام بودن لحن دوبلورها و خیلی خاص نبودن صداشون حتی یه دونه آکسان غلط نمشنیدی و بازی کلام فوق العاده بود.

۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه

کلکسیونر



فیلم کلکسیونر ساخته ویلیام وایلر محصول سال 1965 است. دوبله بسیار خوب این فیلم به اندازه فیلمنامه خوب فیلم ترغیبم میکرد که چشم از تصویر برندارم. جالبه که درمورد دوبله این فیلم من جایی چیزی نخوندم و دوبلورهای فیلم رو با تردید معرفی میکنم. اگه دوبله قدیمی هملت رو دیده باشین یا دوبله یکشنبه ها هرگز رو و صدای کاووس دوستدار رو شنیده باشین , مثل من حدس میزنید که گوینده نقش ترنس استمپ باید کاووس دوستدار باشه با لحنی که الان آقای خسروشاهی برای تمامی نقشها استفاده میکنه. درحالی در کلکسیونر لحن گوینده عینا لحن بازیگر فیلم است. متاسفانه کاووس دوستدار در سن 28 ساله فوت کرده و الان نیست که ما بدونیم بالاخره این نقش رو ایشون گفتند یا آقای خسروشاهی. به جای سامانتا اگار هم فکر میکنم تاجی احمدی صحبت کرده که فوق العاده است. خوشبختانه قدیما فیلمهای خوب تاریخ سینما دوبله های خوبی هم داشتن و میشد بدون اینکه حواستون به فهمیدن دیالوگها تلف بشه , از تماشای فیلم لذت ببرین.

آمار بازدید کنندگان