۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

جولیا



فیلم جولیا ، یه فیام جاده ایه و به قاعده فیلم های جاده ای می دونیم که شخصیت اول فیلم قراره در طول فیلم تغییر کنه. ممکنه به نظر برسه دونستن این موضوع از جذابیت فیلم کم می کنه و نمیشه دنبالش کرد ، به خصوص که داستانش همون داستان تکراری بچه دزدیه. اما شخصیت پردازی نقش اول فیلم با بازی فوق العاده تیلدا سوئینتن ، جذابیت لازم رو برای فیلم ایجاد میکنه. اونقدر که فراموش میکنین الگوی فیلم همون الگوی تکراری فیلمهای جاده ایه و از تغییرات جولیا متعجب میشین. فیلم به طرز بدی رئاله و اگه مثل من غرق بشین یه جاهایی میسوزین.
زن نقش اول فیلم یعنی جولیا ، زنی است الکلی ، لاقید ، بی توجه به زندگی و یه جورایی افسرده. رفتارهای به دلیل عدم تعادل ذهنیش غیر قابل پیش بینی یه. اگه فیلم های هیچکاک به دلیل کات های به موقع ، داستان های مرموز و موسیقی به جا غیر قابل پیش بینی هستن ، فیلم جولیا تمام این وظایف رو به دوش جولیا گذاشته. دیدن این فیلم رو به دوستانم توصیه می کنم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

خالی

خالی می شوی از من

" دوسِت دارم "

خالی می شوی

و من

" دوسِت دارم "

خالی می شوم

از تو

" دوسِت دارم "




پ.ن. ما خونه گرفتیم. کجا ؟ بهشت .... ترجمه اسمش میشه جزیره خواهران و چسبیده به مونترال. خوشحالم.

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

سال نو و همه چیزهای نو مبارک

پیش نوشته : الان که بعد از روزها اینترنت دار شدم و میتونم آپدیت کنم نمیدونین با چه فلاکتی دارم اینکارو انجام میدم. در سفر به اینور دنیا ما تمام لوازم کامپیوتر رو با خودمون آوردیم الا ماوس و اینجا هم که زور داره 25 دلار بدیم ماوس بخریم. تازه این حداقل قیمتشه و ما همچنان منتظریم تا دوستی از ایران برای ما ماوس بیاورد. و چه فلاکتی ست بی ماوسی و با کیبوردی.

1- امسال عید انگار خیلی عید نبود. جدا از دلایل حاکم بر جامعه عزیمت ما به ینگ دنیا هم مزید علت بود. در طول سفر هی یاد ناصر الدین شاه افتادم و فکر کردم این بچه های بلاد کفر چه خوب فرنگی حرف میزنند. ( با ژستی شاهانه خوانده شود)
2- از اونجایی که کلا ایرانیها زود جوگیر میشن و به قول اینوریا راحت اداپته، ما 5 روز بعد از رسیدن به شهر مونترال معظمه و مکرمه ( چون از اینجا خوشم اومده بهتره مونث فرض بشه) با رفیقی قدیمی رفتیم سیزده به در و ییهو خودمون رو توی جمعی از فارغ التحصیلان دانشگاههای دولتی بزرگ دیدیم که با وجود صرف هزینه بسیار از سوی دولت ایران برای تربیت اینان تا مقاطع لیسانس و فوق ، هم اکنون درحال تحصیل در مقاطع دکترا و پست دکترا در این شهر غریب هستند و نمیخوان برگردن. پیدا کنید پرتقال فروش را؟
3- دیروز رفتیم کتابخانه ملی عضو شدیم، اون هم از نوع رایگانش. اینجا مردم زیادی کتابخونن. اینقد که توی کتابخونه به اون بزرگی با اون همه کارمند وقت امانت کتاب باید کلی تو صف وایسی. طبقه همکف کتابخونه مخصوص بچه هاس با کلی کتاب و سی دی کارتون و موسیقی کودک. اینقد کتابای کودک جذابه که من یه چند تا امانت گرفتم خودم مطالعه کنم.
4- ما همچنان دنبال مکانی برای اقامت دایم در شهر هستیم. اینقدر محله های اینجا رو گشتیم که کم کم داریم میشیم یه نقشه متحرک.
5- نمیشه از سازگاری با محیط گفت و یادی از پسر ما نکرد. ایشون از روز ورودشون با دانستن سلام و اسم من اینه به زبان فرانسه مشغول دوست یابی هستند و هیچ مشکلی ندارن که رفیق محترم یا محترمه نمیفهمه بقیه حرفاشو که به فارسی میگه.
6- اینجا زبان شیرین فرانسوی رو با لهجه شیرین اصفهانی بلغور میکنن ( این نقل قول رو یکی از دوستان که سالهاست بلژیک زندگی میکنه به ما گفت اما دلیلش رو تازه کشف کردیم) یعنی هرچی د و ت که بعدش حرف صدا دار باشه ، میگن دز و تز. خوب جای من بودین و میرفتین مدارک لندینگتون رو به مسوول تحصیل کالج تحویل بدین و با این لهجه مزخرف باهاتون حرف میزدن بعد هم میپرسیدن فهمیدی ، چی جواب میدادین؟

پ.ن. از بس دلم برا نوشتن تنگ شده بود خیلی پرحرفی کردم. همه اینا برای این بود ه بگم سالی پر ماجرا و پر موفقیت برای همه آرزو میکنم. البته امیدوارم مسوول رسیدگی به آرزوها این تاخیر چندین روزه رو ببخشه.

آمار بازدید کنندگان