۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه

برفی به لطافت بهار

پسربچه شیشه ماشین رو پایین کشید. نگاه معنی دار مادر ناراحتش کرد. حتی راننده تاکسی هم فهمید. با حالتی معذب گفت :"یه کم پایین کشیدم." مادر زورکی لبخندی روی صورتش نشوند و گفت :"عزیزم هوا خیلی سرده. آخه زمستونه." لبخند زورکی بهش فهموند که مادر نمی خواد بداخلاق بشه، پس جسارتی پیدا کرد و پرسید:" پس چرا برف نمیاد؟" و بعد وقتی سکوت مادر رو دید خودش جواب خودش رو داد:" آها. وقتی خیلی سردتر بشه برف میاد." دیگه به مهدکودک رسیده بودند. وقتی پیاده شدند ، برف زیبایی می بارید و صورت پسربچه پر از لبخند بود.

هیچ نظری موجود نیست:

آمار بازدید کنندگان