۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

اون دنیا

1- حال عجیبیه که ادم بدونه چند ماه دیگه از این دنیا میره والبته سخته اگه باور داشته باشی دنیای دیگه ای هم هست. چرا؟ خوب معلومه چون نه تنها میخوای به اخرین ارزوهات توی این دنیا جامه عمل بپوشونی بلکه برای اون دنیا هم آرزو پروری میکنی و ممکنه قسمتی از این آرزو پروری برگرده به تنبلی در برآوردن آرزوهای همین دنیا. خلاصه اینکه همه رفتنی هستیم و از کجا معلوم اون دنیا بهتر از این دنیا یا بدتر نباشه. کاش اینقدر آرزوهام بزرگ نبود.

2- اون هفته ختم مادر یکی از استادام بود و بچه ها ادرس سر راست به من نداده بودند. توی کوچه پس کوچه های نزدیک مسجد گم شده بودم درحالی که فقط یه ربع تا پایان مراسم مونده بود. همون موقع توی یکی از کوچه ها توکای مقدس رو دیدم. مطمئن بودم از همون جایی برمی گرده که من دارم میرم. پس رفتم جلو تا آدرسو ازش بپرسم. خوب وقتی دائم وبلاگ کسی رو میخونی یه جور احساس صمیمیت باهاش حس میکنی که یه جورایی عجیبه. بدون اینکه حواسم باشه که من خواننده وبلاگ اونم و میشناسمش ولی اون که منو نمیشناسه ، رفتم جلو و با احساس یه آشنا سلام کردم و ادرس پرسیدم. اون موقع بود که با دیدن نگاه متعجبش به خودم اومدم و مثل یه غریبه از نشونیی که بهم داده بود تشکر کردم و رفتم تا به مراسم ختم برسم. واقعا که عجب دنیاییه این دنیای مجازی.

3- این هفته یه دوجین فیلم دیدم ولی همشون که به درد بخور نبود تا تبلیغشونو بکنم. فیلم های Trapped , Amazing Grace , Twilight , State Of Play و Edge Of Love رو دوست داشتم. ممکنه شما ببینین دوست نداشته باشین.

4- شنبه جلسه نمایشنامه خوانی " از پشت شیشه ها " کار مرحوم اکبر رادی بود که با حضور بهرام بیضایی اجرا شد. نمایشنامه رو قبلا خونده بودم وبه نظرم اجرای بدی نبود به جز یکی از بازیگرها که نمی دونم چطور برای نقش به اون مهمی فرد خامی مثل اون انتخاب شده بود.راستی پسر کوچولوی من کوچکترین فرد شرکت کننده در این جلسه بود و خیلی هم از نمایشنامه خوانی خوشش اومد اگرچه داستانش رو نفهمیده بود.
کار بعدی اکبر رادی 28 آذر در فرهنگسرای ارسباران برخوانی می شود.


۴ نظر:

Maryam Mansoori گفت...

hame midunana ke chand mahe dige az donia miran

ama engar kheili ham chize ajbi nist barashun

engar aslan etefaghe mohemi nist

!!!

chejurie?

بنفشه خاتون گفت...

بابا فعال ؛آفرین ؛صد آفرین .ما کلی شرمگین شدیم از خودمون که.دارم فکر میکنم پسر تو چه هیولایی بشه.خوش به حالش.در ضمن دختر جان میری این جور جاها یه زنگی هم به من بزن.ثواب داره.راستی چرا به توکا نگفتی که هستی ؟ فکر کنم خوشحال میشد.

بهشب گفت...

چه عالی نمایش نامه خوانی را دوست دارم.

سروان رنو گفت...

امینه عزیز

در قسمت هایی از وبلاگ شما دیدم که دستی در دوبله دارید. از شما دعوت می کنم به کافه کلاسیک ( پاتوق دوستداران سینمای کلاسیک و دوبله فارسی ) هم سر بزنید. در صورت تمایل جزء مشتریان افتخاری کافه باشید

با درود

آمار بازدید کنندگان