۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

نوشتن ، نوشتن ، نوشتن

گاهی سرم درد می گیره از بس نوشتنم میاد ولی نمی تونم چیزی رو که می خوام بنویسم. گاهی دستهام درد می گیره از بس چیزایی می نویسم که بهش عادت ندارم. اما باید یاد بگیرم همه جوره بنویسم. و حالا باید بنویسم ، نوشتنی برای گفتن.فکر کن من که معمولا وقت شادی می خندم و وقت ناراحتی می نویسم ، بخوام وقت و بی وقت برای خنده بنویسم. سخته برام اما دوست دارم.
************************************
دختر نیشش تا بناگوش باز بود که سیلی بعدی خورد به صورتش. هنوز می خندید. یاد پدرش افتاده بود. اون هم عقیده ش شبیه همین مردی بود که روبروش نشسته بود. بابا وقتی دیگه سیلی نزد که لبخند منو دید وقتی عینکم رو برداشتم و گفتم : " مواظب باش ضرر مالی نکنی". مرد روبرویی اما یه کم فرق داشت. همیشه از پدرش ترسیده بود چون تا تنها می شدن تفتیش عقاید می کرد. " نمازتو خوندی؟ سر وقت خوندی؟" نور تندی به صورتش خورد . مرد روبرو ضد نور بود. نیشش تا بناگوش باز منتظر اعدام یا سنگساربود. فرقی نمی کرد.

۲ نظر:

ما و کانادا گفت...

سلام دوست عزیز. از وبلاگ علیرضا با شما آشنا شدم. دیدم اطلاعات کالج ات خوبه. میدونم سوالم بی ربطه..اما اگه لطف کنی راجع به دوره های کالج کوتاه مدتی که هزینه اش هم زیاد نباشه راهنماییم کنی خیلی خیلی ممنون میشم
موفق باشی

ما و کانادا گفت...

سلام دوست عزیزم. اینجا از طریق رویال بانک میشه از ایران حساب باز کرد. قبل از رفتن پول ریخت و اونجا برداشت کرد. در ضمن خیلی لطف کردی بابت جواب سوالم

آمار بازدید کنندگان