۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

دلتنگی های زنی در بلوک 16

وقتی خوب فکر می کنم ، می بینم اینقدر که دلم برای یه مکان تنگ میشه برای یه آدم تنگ نمیشه. انگار مکان هویت خاص خودش رو داره. از نظر من آدمها عوض میشن و و قتی عوض شدن ، اگه ببینیشون دیگه نمی تونی خاطرات گذشته رو توشون زنده کنی اما مکان؛ مکان هر چقدر هم عوض بشه چون حرف نمی زنه می تونی تمام خاطراتت رو باهاش زنده کنی ، با همون آدمهایی که می شناختی البته این بار تو خیال. دیدن یه مکان مثل شنیدن یه موسیقی ، مثل بوییدن یه عطر ، یه دفعه زمان رو عوض می کنه برام. اونقدر که چیزی رو می بینم که انگار خاطره نیست ، خود واقعیت است. دلم برای مکان هایی که دوستشون دارم تنگ میشه. کاش می تونستم اونا رو هم مثل موسیقی و فیلم هایی که دوست دارم ، می ریختم روی یه هارد اکسترنال و با خودم می بردم. یا حتی می شد مثل بوهایی که دوستشون دارم و امیدوارم اونور دنیا هم بشنومشون ، مکان ها رو هم می دیدم یا حداقل شبیهشون رو. دلم تنگه.

پ.ن : هر روز ظهر روی یه نیمکت میشینم تا سرویس پسرم برسه و تحویلش بگیرم. امروز کسی به من گفت اینجا نشین چون وقتی نباشی با دیدن این نیمکت دلتنگت میشم.

۱ نظر:

بنفشه خاتون گفت...

با تو موافقم .عکس بگیر یا فیلم .نمی دونم شاید کمک کنه.

چند روز پیش هرچی با موبایلت تماس گرفتم جواب ندادی یه تماسی با من بگیر میترسم بری و خداحافطی و به امید دیدار به هم نگفته باشیم.

آمار بازدید کنندگان