چند وقت است ، فکر می کنم چیزی جا گذاشته ام یا فراموش کرده ام. کلیدم بود ؟ کیف پول؟ یا قرص های صبحگاهی... دارم پیر می شوم. موهایم را که کوتاه کردم شاخه موهای سفید فریادشان درآمد. چروکهای بازیگوش هم گوشه و کنار چشمها و پیشانی سرک می کشند. هنوز یادم نمی آید چرا دیروز حالم خوب بود و امروز نیست. صدای قرچ و قرچ له شدن برفهای ریز خشک ، زیر پوتین های نو لذت بخش است. فکر می کنم چنین خاطره ای از قبل در ذهنم نداشته باشم که به دنبالش بگردم برای نیافتن. یافته ها بیش از نیافته ها آزارم می دهد.
۴ نظر:
سلام.مسابقه داستان کلمه ای شرکت کردی؟
ببخشید منظورم داستان های ده کلمه ای بود.
http://leee.us/archives/1389/09/1982/comment-page-1#comment-2575
جالب بود... یک فیلم کوتاه دیدم انگار...
دوست داشتم...
ارسال یک نظر