۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

ترس (1)

می ترسم. از چی ؟ نمی دونم. دیگه از سگ نمی ترسم. صدای واق واق سگ همسایه نصف شبها بیدارم نمی کنه. از عنکبوت هم نمی ترسم. گوشه خونه، یه عنکبوت چاق و چله داریم که به حساب پشه ها می رسه. از صدای باد که درختها رو می خواد از جا بکنه نمی ترسم. از صدای چرخیدن کلید توی در می ترسم وقتی تنهام. تا تو رو نبینم دلم آروم نمی گیره. هر کسی ممکنه کلید خونه ما رو داشته باشه. صابخونه که یه شرکته با کلی کارمند. پس همه اونها ممکنه کلید داشته باشن. ممکنه همسایه پیر هیزمون هم کلیدش به در خونه ما بخوره. اگه یه غریبه بیاد تو خونه من چیکار کنم؟ می ترسم. اگه دادی بکشم که پسرک بترسه چی؟ می ترسم بترسونمش. اگه بترسه حتما میگه. شایدم نگه. من چرا باید همه چیمو وقف یه فنقل کنم. چون تو به دنیاش آوردی. همین؟ پیرزن داره میاد. صدای عصاش منو می ترسونه. توی جاکولری قایم میشم. نمی تونه پیدام کنه. خودمو تو خودم جمع کردم. صورتش پر از چروکه. پر از چندشه. موهاش نمی دونم چرا سفید نمی شه. یه رنگیه بین نارنجی و قهوه ای. پاهاش سالمه اما اانگار خوشش میاد با عصاش صداهای وحشتناک در بیاره. اوووف. صدای خودش در اومد. من دیگه نیستم. من تماما اونم. سوزن میره تو شستم. کاش غش کنم.

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

تکون دادن پاها توی هوا

دراز کشیدم و دارم می نویسم. درحالی که بالش زیر بازوهامه و پاهامو مثل بچگی ها ، توی هوا تکون می دم. چیزی از بچگی هام یادم نیست. دروغ چرا ؛ بعضی وقتها خاطره های خواهر و برادر کوچکترمو می دزدم تا چیزی برای تعریف کردن داشته باشم. مثل همین تکون دادن پاها توی هوا.
تو بچگی عاشق تاب بازی روی جوب* مزرعه آقاجون اینا بودم. یه سر طنابو می بستیم به شاخه درخت پیر اینور جوب ، اون سرش هم می بستیم به پیرمرد اونور جوب. یه پتوی کوچولو هم می ذاشتیم زیرمون که خط خطی نشیم. چه حالی می داد تکون دادن پاها توی هوا ، اون هم وقتی زیر پات آب باشه و توی دلت هراس از افتادن و خیس شدن و داد و فریاد شنیدن و ... اون درختا الان باید مثل آقاجون رفته باشن به آسمونا. مگه آدم چقد عمر می کنه؟
من چند روز پیش سی و یک ساله شدم. اینکه سالها رو می شمرم برای اینه که نمی خوام فراموش کنم ، مگه آدم چقدر عمرمی کنه. تولد مزه خاصی نداشت. کلی آدم از ریز و درشت ، دور و نزدیک تو دنیای سرد مجازی بهم تبریک گفتن و من، دلم تنگ لبخند واقعی حتی فقط یه نفر بود که برام یه شاخه گل واقعی بیاره و من بهش یه بوسه واقعی بدم بابت سپاس.

* تو دهخدای اینترنتی گشتم واژه جوب به معنای جوی نبود ولی به هر حال ما تو زبونمون می گیم جوب. درست و غلطش گردن ننه بزرگامون.

آمار بازدید کنندگان