۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

خودکشی (1)



توی وان دراز کشیدم. دستها رو روی لبه های دوطرف وان گذاشتم و به سقف حموم خیره شدم. نمی خواستم خونی رو که از بدنم خارج میشه ، ببینم. با تیغ روی مچ دست چپ یه خط نازک قرمز کشیدم مثل همون هایی که وقتی اشتباه می نوشتم زیر کلمات دفترم کشیده می شد. نوبت دست راست بود ولی توی همون چند ثانیه اینقدر بی رمق شده بودم که فقط خط معوج قرمزی روی دست راستم نقاشی کردم. سدم شد. هیچ چیز قشنگی یادم نمیومد که تو این واپسین لحظات بهش فکر کنم. چهره پسرم به خاطرم اومد که توی اتاق بغلی خواب بود. خواستم صداش بزنم ولی کلمات از دهانم خارج نمیشدن. وایساده بودن و به مرگ تدریجی من خیره نگاه می کردن و شاید لبخندی. همسرم یازده شب می رسید ، پس اون هم نمی تونست منو قبل از بی جان شدن پیدا کنه. سعی می کنم لبخند بزنم بلکه چهره ای که از من در یادها میمونه یه آدم مهربون و دوست داشتنی باشه نه خود بداخلاق و عصبیم اما از اونجایی حتی نفسهام هم تموم شده لبهام خط می خوره. همسرم درحالی جنازه من رو پیدا کرد که بهش نیشخند می زدم. اون برای همیشه از من متنفر شد و پسرم همون مادر سختگیری رو دید که اینقدر مغرور بود که نتونست یه کم دیرتر خودشو بکشه. حداقل وقتی دیگه اون بهش احتیاجی نداشته باشه. هیچکس حتی یک قطره اشک هم برای من نریخت و من همونطور افسرده اونها رو تماشا می کنم.

آمار بازدید کنندگان