۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

نگین

نگین علاوه بر اینکه اسم خاص دختران در جامعه ماست ، اسم نمایشنامه موردعلاقه من هم هست. این نمایشنامه نوشته حمید امجد در سال 1347 است اما موضوعش از موضوعات همیشه تازه در جامعه ماست. داستان درمورد دختری به نام نگینه که گویا درحال بازپرسی پس دادنه. درطول نمایشنامه داستان تلخ زندگی نگین برای ما روشن میشه که میتونه داستان هر دختر دیگه ای که اسیر عرف جامعه است ، باشه.

نگین ترسیدم؛ بوی تنها موندن تو تاریکی می اومد. نه! چراغو خاموش نکن!
مرد1 این چه ساعتی بود؟
نگین دیروقت.خسته بودم. اونقدر که رمق نداشتم آرایش عروسو از صورتم پاک کنم. بهش گفتم "نه چراغو خاموش نکن" ولی کرد. یه خنده زورکی نشونده بودم رو لبم که نفهمه خوشحال نیستم. گفت"امشب حسابی نیشت باز شده بود." نیش؟ یه دلشوره آشنا ریخته بود تو دلم، ولی هنوز نمی دونستم چیه. پرسیدم نیش؟
زن1 عروس شب عروسی نخنده چیکار کنه؟
نگین گفت"عروس با دامادش می خنده. تو چرا با پسرعموت می خندیدی؟" خنده م گرفت. گفتم"با کدومشون؟" گفت"خودت نمی دونی با کدوم خندیدی؟" نمی فهمیدم. هنوز نمی فهمیدم شوخیه یا جدی میگه.
مرد1 جهت روشن شدن موضوع؛ این مورد صحت داشت؟
نگین دارم یخ می کنم.

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

دلم گرفته

آنقدر لرزانم که سردم است
آنقدر می ترسم که تاریک است
توی طبقه دوم کمد دیواری
چمباتمه زده ام
موهای ژولیده ام توی صورتم ریخته
و از سرما و ترس
رنگم پریده
اینجا
خیلی تاریکه
هیچکس نیست
جز خودم

23 مرداد 88

آمار بازدید کنندگان